جدول جو
جدول جو

معنی روح فزایی - جستجوی لغت در جدول جو

روح فزایی
(فَ)
روح فزا بودن. جانبخشی. روان بخشی:
از روانبخشی عیسی نزنم دم هرگز
زآنکه در روح فزایی چو لبت ماهر نیست.
حافظ.
رجوع به روح افزا و روح فزا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ دُ پَ سَ)
روح افزا. رجوع به روح افزا شود:
گهی به ’بست’ در این بوستان طبعافزای
گهی به بلخ در آن باغهای روح افزای.
فرخی.
عقل رامشگری است روح افزای
عدل مشاطه ای است ملک آرای.
سنایی.
گر کشتنیم چنان کش از بهر خدای
کز بنده شنیده باشی ای روح افزای
زآن میگون لب و زآن مژۀ جانفرسای
مستم کن و آنگه رگ جانم بگشای.
خاقانی.
حیات بخش روح افزای و طربناک دلگشای. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12). و رجوع به روح فزا شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
مخفف روح افزا یا روح فزای. روح افزا. رجوع به همین ترکیب شود:
تو را همایون دارد پدر بفال که تو
ستوده طلعتی و صورت تو روح فزای.
فرخی.
نکتۀ روح فزا از دهن دوست بگو
نامۀ خوش خبر از عالم اسرار بیار.
حافظ.
بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را
ز لعل روح فزایش ببخش از آنکه تو دانی.
حافظ
لغت نامه دهخدا